شاید میان برگان هزار رنگ دوزخ پاییز سخنی باشد برای من جا مانده در دروغ دیروز.خیره میشوم به لحظه لحظه آشفته بازار پاییز و عاقبتم را میجویم،گریه میکنم به حال خود و برگان له شده زیر پای هیاهوی روزگار.سوز شب سر در گریبانم میکند و من سر به زیر ،تنها و بی صدا گریه میکنم
مرا یار و همنفسی نیست و مثل برگ ترد شده از بهار ،خاک مامن و منزلگه تن خسته ام خواهد گشت...
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم مهر ۱۳۹۶ساعت 0:8  توسط فرزاد |
تقديم به همه ي دوستان محترم...برچسب : نویسنده : jalayer1390o بازدید : 255