دلنوشته "هم کلام برگ افتاده"

ساخت وبلاگ

پاییز فصل رقص و پایکوبی میان هزار رنگ خداست،پاییز که میشود دوست دارم قدم بزنم میان مفاهیم برگهای ریخته درختان و برگی را پای صحبت بنشینم،حرفهای دلم را به تو میگویم که تو سرافرازی و من سر افکنده،تو کامیابی و من ناکام و نافرجام.خوش به حالت ای برگ خزان،آرام و بی دغدغه سر بر بالین خاک گذاشته ای و آنچنان غرق در معشوقت گشته ای که حتی سیلی باد بیرحم و سرگردانی در اینسو و آنسویت پریشان و دلرنجت نمیکند...خوش بحال تو که دلت دست خدایی ست که قدرت را میداند و از تو به تو نزدیکتر و عاشق تر است،تو و معشوق تورا غرق در عشق و معشوقه بازی خوش بحالت...خوش بحالت

ای برگ خزان گوشت را نزدیک کن تا حقیقتی را بگویم...گاه خجالت میکشم که از معشوق خود گویم و آنرا با خدای تو مقایسه کنم.فرق خدای من و تو این است که خدای تو خداست و بوده که تو عاشقش گشته ای،اما من با دستان خودم بتی ساخته ام و منزهش کردم از هرچه ناپاکی و ریاست...تو عاشق خالق خود گشته ای و من گرفتار و درگیر مخلوق خود.نمیدانم کار تو سخت تر است یا من،تو دست به دامان وجودی گشته ای که همتایی ندارد و من از وهم وجودی ساخته ام که همتا ندارد،تو از سرشت به خدا رسیده ای و من از خیال به عشق،مشکل معشوقه من این است که عقل انکارش میکند و لذت عشق تو این است که همه عقل و دل و هوشت همه یکدست به عشق تو لبیک میگویند.آخر میان عقل و دل مستعصل نگشته ای بفهمی چه میگویم،حرف آخر حرف دل است یا دل باید به حرف دل تمکین کند یا مجابش کند...و سالهاست که دل مجاب نگشته است...مزاحمت نشوم برگ پاییزی،بخواب و برسان سلام من به خدایت که خدای من سلامم پاسخ نمیگوید.

تقديم به همه ي دوستان محترم...
ما را در سایت تقديم به همه ي دوستان محترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jalayer1390o بازدید : 204 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 3:48